نويسنده: عليرضا خليفه زاده (1)




 

چکيده

بندر ديلم در شمالي ترين نقطه ي استان بوشهر قرار دارد. اين بندر با توجه به فاصله ي نزديکش با شهر پس کرانه اي بهبهان و بهره مندي از محصولات کشاورزي بلوک حاصلخيز ليراوي، در طول تاريخ چهارصد ساله اش همواره مورد توجه ديگر بنادر نواحي شمالي و جنوبي خليج فارس بوده است.
بر اساس منابع دوره ي صفوي، حکومت سياسي اين بندر در دست خاندان « خليفات » بوده است. مشايخ خليفات از اواخر دوره ي صفوي ( 1107هـ ق ) تا حدود 1253 هـ ق، حکومت سياسي بندر ديلم را در دست داشتند. آن ها تابع حاکم کوه گيلويه ( به مرکزيت بهبهان / دهدشت ) بودند و در قشون کشي هاي سلطان حسين صفوي در نواحي ساحلي خليج فارس حضوري پررنگ داشتند. خليفات در دوره ي زنديه نيز از رقابت هاي سياسي دو همسايه ي قدرتمندش « بني کعب » در شمال و « اميران زعابي » بندر ريگ در جنوب، بي بهره نماندند.
در دوره ي قاجار و به ويژه در هنگام به قدرت رسيدن شيخ عبدالرسول خان آل مذکور ( 1247-1230 هـ ق ) و گسترش حوزه ي سياسي نفوذش تا بندرهاي ريگ و ديلم، مشايخ خليفات از آل مذکور تبعيت نکردند و اين مقاومت منجر به درگيري ها و زد و خوردهايي شد که در نهايت تفرقه و سقوط سياسي آن ها را به دنبال داشت.
در اين پژوهش براي نخستين بار براساس منابع تاريخي دست اول ايراني، نسخ خطي، اسناد عثماني، بريتانيا و هلند، دست نوشته هاي محلي و جست و جوهاي ميداني، چارچوب حکومت خليفات در بندر ديلم بررسي و تبيين شده است.

واژگان کليدي:

ايران، بندر ديلم، بوشهر، خليج فارس، خليفات، ليراوي.

درآمد

آشنايي با اقوام و خاندان هاي حکومت گر در نواحي ساحلي خليج فارس نقش مهمي در بازشناسي تاريخ سياسي- اجتماعي و فرهنگي آن دارد. تاکنون تاريخ حکومت محلي خاندان « خليفات » و حضور آن ها در بندر ديلم از ديد بسياري از پژوهشگران مسايل خليج فارس پنهان مانده است. اين پژوهش براي نخستين بار حضور تاريخي، نقش سياسي و فعاليت هاي اقتصادي- اجتماعي خاندان خليفات و چگونگي روابط آنان با ديگر حکام محلي و قبايل نواحي شمالي و جنوبي خليج فارس را بررسي مي کند.
خاندان خليفات حدود 150 سال، از دوره ي شاه سلطان حسين صفوي تا اوايل دوره ي محمدشاه قاجار، در بندر ديلم حکومت کرده اند. اينکه آن ها از چه زماني در اين بندر سکونت داشته اند، به درستي روشن نيست؛ ولي نخستين منبع تاريخي که از بندر « ديلم » و بندر « حماد » در چهار کيلومتري شمال آن نام برده، رياض الفردوس خاني تأليف 1802 هـ ق، مي باشد (2). 25 سال بعد در وقايع سال 1107 هـ ق، در کتاب دستور شهرياران به روشني از حضور با اقتدار خليفات دراين بندر سخن رفته است (3).

موقعيت جغرافيايي بندر ديلم

بندر ديلم در طول جغرافيايي 50 درجه و 10 دقيقه و عرض جغرافيايي 30 درجه و 4 دقيقه و در ارتفاع 10 متري از سطح دريا قرار دارد. اين شهرستان در 200 کيلومتري شمال غرب بندر بوشهر و در 72 کيلومتري جنوب شهرستان بهبهان ( در استان خوزستان ) و در 70 کيلومتري شمال شهرستان گناوه قرار دارد (4).

نسبت خليفات

لوريمر

مي نويسد: مفرد اين کلمه « خليفي » است و آن گونه که خود مي گويند نسبت « خليفات » به « بني عبيده » از قبايل يمن مي رسد (5). يک منبع عصر صفوي، آن ها را از اعراب ساکن ديلم و تابع « بيگلر بيگي » کوه گيلويه معرفي مي کند (6) و يک گزارش هلندي در اوايل دوره ي زنديه، آن ها را « کوچ نشين و تازي تبار » معرفي مي کند (7). گزارشگري از عصر قاجار آن ها را « پشت در پشت » حاکم ديلم مي نامد (8) و منابع ايراني متقدم هيچ کدام هويتي غيرديلمي براي خليفات برنشمرده اند.
اما معمرين خليفات معتقدند اجداد آن ها هفت برادر بودندکه در اثر اختلاف ميانشان، از قطر به بندر ديلم مهاجرت کرده اند (9). ميان بزرگان ديلم و بزرگان خليفات مشهور است که پس از اقامت اعراب خليفات در بندر ديلم، آن ها به دو گروه مذهبي شيعه و سني تقسيم شدند. سني ها بر اثر بروز اختلافي به قطر بازگشتند (10). گروهي نيز به صورت کپرنشين در بندر بوشهر اقامت گزيدند (11).

مرحله اول: قدرت يابي خليفات

مشايخ خليفات که بندر ديلم را در دست داشتند، تابع بيگلربيگي ايالت کوه گيلويه با مرکزيت ( دهدشت يا بهبهان ) بودند. در اواخر سال 1106هـ ق، والي مسقط و عمان به بندر « کنگ » يورش آورد. به دنبال اين اتفاق، شاه سلطان حسين صفوي ( 1135-1105 هـ ق ) در اوايل سال 1107 هـ ق به منظور اخراج امام خارجي عمان از بندر کنگ، به علي مردان خان، بيگلربيگي کوه گيلويه، خلعت، تاج، طومار، شمشير، يک دست سلاح، علَم و فرماني داد تا 2000 نفر از ملازمان و 5000 نفر از غازيان را گردآورد (12). چون فصل تابستان بود و جنوب ايران به دليل کاهش نزولات آسماني دچار قحط سالي شده بود، اين حمله به فصل پاييز و هنگام بارش باران در نواحي ساحلي خليج فارس موکول شد (13) ( آخرين ماه پاييز مطابق بود با جمادي الاول 1107 هـ ق/نوامبر 1695 م ).
« ... و چون اواخر پاييز شد و عالي جاه علي مردان خان، از محال کوه گيلويه روانه ي بندر ديلم گرديده، اعراب خلفات (خليفات) و آل زعاب و آل ابومهير را طلب داشته؛ (شيخ ماجد) و شيخ خميس و اميرمهين، ريش سفيدان را مشمول نوازشات و مخلع به خلاع...» و آماده ي پيکار ساخت(14). اولين حضور خليفات در لشکر ايران ابومهير را طلب داشته؛ ( شيخ ماجد ) و شيخ خميس و امير مهين، ريش سفيدان را مشمول نوازشات و مخلع به خلاع ...» و آماده ي پيکار ساخت (). اولين حضور خليفات در لشکر ايران نشانه ي قدرت يابي و توان تأثيرگذار نظامي و اقتصادي آن هاست.در آن هنگامه ناگهان فرمان فسخ عزيمت صادر شد. زيرا از يک سو سليمان کرماج در آذربايجان طغيان نموده بود و دفع دشمن خانگي ضروري مي نمود و از سوي ديگر احتمال داشت در غياب قشون دورق و شوشتر، خوزستان توسط شيخ مانع بن مغامس ( شيخ منتفق )، مورد تجاوز و غارت قرار گيرد؛ زيرا او در اين سال بناي خود سري نهاده بود و با اخراج حاکم عثماني بصره و تصرف آن شهر، در نواحي مرزي ايران دست به اغتشاش و ناامني مي زد (15).

دومين حضور خليفات در لشکر ايران

به دليل ضعف حکومت عثماني، دست اندازي هاي شيخ مانع بر بصره حدود دو سال ادامه يافت ( از اوايل 1107 هـ ق تا اواخر 1108 )، بدون اينکه حکومت عثماني اقدامي عليه ناامني هاي اين شخص انجام دهد. تداوم ناامني هاي مرزي، تنگناهاي به وجود آمده براي بازرگانان ايراني مقيم بصره و اختلال و رکود در تجارت دريايي، حکومت مرکزي ايران را وادار به اقدام نمود. به همين منظور علي رغم معاهده ي صلح زهاب که در سال 1049 ه ق منعقد شده بود و طبق آن عهدنامه، ايران، بصره را جزء خاک عثماني مي دانست (16)، در 18 ذيقعده 1108 هـ ق/ هشتم ژوئن 1697 م، سيدفرج الله مشعشع، والي خوزستان و ابراهيم خان، حاکم دورق، شيخ مانع را از بصره بيرون کردند (17). اما شيخ مانع دست بردار نبود، پس با شيوخ قبايل اطراف بصره متحد شد و براي دست اندازي مجدد بر آن شهر مصمم گشت. در اين اوضاع، شاه ايران، علي مردان خان، بيگلربيگي کوه گيلويه را به اتفاق 1700 نفر از ( عساکر نصرت اثر کوه گيلويه و اعراب ) به ياري سيد فرج الله در بصره فرستاد (18). سيدفرج الله، والي خوزستان مستقر در بصره، نيروهايي را که به ياري اش آمده بودند به دو گروه دريايي و زميني تقسيم نمود. فرماندهي نيروهاي زميني را به فرزندش سيد عبدالله و فرج الله بيک، حاکم سابق « زيدان » و فرماندهي نيروي دريايي را به برادرزاده اش سيدعلي سپرد. سيدعلي « را با فوجي از قشون خود و دورق و موازي 12 فرون فُلک فلک سيماي بحر پيما که از جماعت خليفات و بحرين حاضر بوده به جهت رسانيدن آذوقه و لوازم معاش و انتظار امور انتعاشِ مستحفظين قلعه ي قُرنه تعيين مي نمايد (19) ».
خليفات به غير از انجام وظايف فوق در هنگام تصرف بصره، در چند اقدام نظامي ديگر نيز حضوري پررنگ داشتند. از جمله ميان اين گروه و فوجي از سپاه شيخ مانع که بر مشاحيف (20)راکب گرديده، در روي آب به مقصد مقاتله مترصد بودند، محاربه اي روي نمود و جمع کثيري از ياران شيخ مانع بن مغامسِ آل حُميد کشته شدند و موازي دوازده مشحوف، به تصرف مبارزان درآمد (21). هم چنين در اقدامي ديگر اين نيرو، « قلعه ي سويب » را بدون درگيري از دست عباس عُميري، از حاميان شيخ مانع، خارج کردند (22). نفوذ و تسلط ايرانيان بر بصره به مدت چهار سال ( 1108-1112 هـ ق ) ادامه يافت. شاه سلطان حسين صفوي در اوايل، حکومت بصره و کوه گيلويه را به دست يک نفر سپرد (23). بعيد نيست گروهي هر چند اندک از خليفات، در اين چند سال در يگان دريايي حاکم مشترک کوه گيلويه و بصره حضور داشته اند و همين آشنايي آن ها با بصره و مناطق اطراف آن ( قرنه، فاو، ام القصر و ... )، زمينه اي شده است تا خليفات در مواق سختي و گرفتاري رو به بصره آورند.

اتحاد خليفات و عتوب

« عتوب » گروهي از اعراب بودندکه زير نفوذ حاکم ايراني بحرين در آن جا به دريانوردي و صيد مرواريد مي پرداختند و با خليفات ساکن بندر ديلم هم پيمان بودند. يکي از منابع دوره ي شاه سلطان حسين صفوي اطلاع مي دهد که عتوب در بحرين خرابي و فساد مي کردند و دست حاکم ايراني آن جا از برخورد با آن ها کوتاه بود؛ پس در تابستان 1112هـ ق/1700م، شيخ الاسلام شيخ محمدبن عبدالله بن ماجد، که شيعه و تابع حکومت ايران بود از اعراب « حوله » ( هوله ) که در مناطق ساحلي بندر کنگ تا بندر کنگان سکونت داشتند، دعوت کرد تا عليه عتوب به بحرين لشکر بکشند، پس طايفه اي از حوله ( هوله ) آمدند و جنگ رخ داد و شکست سختي بر بزرگان و کوچکان و قلعه ي عتوب وارد شد (25).
سندي مربوط به سال 1113 هـ ق از علي پاشا، والي بصره خطاب به سلطان عثماني وجود دارد که نشان مي دهد عتوب پس از اينکه در تابستان 1112 هـ ق/1700م، توسط اعراب حوله ( هوله ) سرکوب شدند، به نزد خليفات، هم پيمانان و متحدان خود در بندر ديلم آمدند، درست در همان سالي که ايران پس از حدود چهار سال تسلط بر بصره، آن شهر را پس از سرکوب شيخ مانع، طبق معاهده ي صلح زهاب، بدون هيچ تنشي دوباره به عثماني واگذار کرده بود (25).

متن سند 1113 هـ ق

از: والي بصره علي پاشا
به: سلطان عثماني
« در اين جا به شما اطلاع مي دهد، از سواحل عجم، محلي که اسم آن بحرين است، انواع تعرض، فشار و بدرفتاري را عجم انجام مي دهد و براي ويراني اين سرزمين تلاش بسياري مي ورزد. همچنين دو عشيره که از حکومت عجم پيروي مي کنند، عشيره هاي عتوب و خليفات، از مذهب شافعي و حنبلي در محلي نزديک بندر ديلم (26) سکونت دارند. هم چنين در بندر کونگ [ کنگ ] 7 يا 8 گروه حضور دارند که به آن ها حوله مي گويند و مذهب آن ها شافعي است. در هنگام رخدادِ فتنه و بروز دشمني و درگيري در بحرين، ميان اين سه گروه [ حوله، عتوب و خليفات ]، آن ها بر روي دريا صدماتي ديدند و از سه گروه آن ها، افرادي کشته شدند که باعث ناامني سفرهاي دريايي و تجارت در مسير بصره شد. اغلب کشتي هايي که در اين مسير به انتقال بار مي پردازند، کشتي هايي متعلق به اين سه گروه مي باشد. به سبب دشمني آن ها، اينک اين کشتي ها در پهنه ي دريا بر روي همديگر آتش مي افروزند. در همين ايام اعراب حوله ( هوله )، عليه عشاير عتوب در بحرين که هم پيمان خليفات بودند، وارد جنگ شدند و به هنگام غارت، چهارصد تن از مردان جنگي آن ها را کشتند و بر تمامي اموال آن ها چنگ انداختند. عتوبي هاي نجات يافته از اين کشتار خونين به نزد هم پيمانان خود، خليفات، رفتند. سپس دو گروه عتوب و خليفات به اين نتيجه رسيدند که اين فتنه و آشوب خونين به وجود نيامده است، مگر به خاطر عجمِ ساکن بحرين. آن ها گفتند که: براي باقي ماندن در سرزمين عجم، امان نداريم. پس به شهر بصره کوچيدند و تابع دولت علّيه [ عثماني ] شدند. آن ها همه آمدند و وارد اراضي بصره گرديدند. تعدادشان حدود 2000 خانه است که الان در اين شهر حضور دارند و آمدند به نزد من ( مأمور شما در بصره )، بعضي از وجوه و بزرگانِ آنان و با التماس از من خواستند تا اجازه دهم که در بصره بمانند [ و گفتند ] ما از اهل سنت و جماعت هستيم و سرزمين رافضي ها، کشور قزلباش را ترک کرده ايم و آمده ايم به نزد سلطان مسلمين در سرزمين او زندگي کنيم و شما بيشتر از حال و روز ما آگاهيد. چون مکان مشخصي براي سکونت نداشتند، پس براي اقامت دايم آن ها در بصره محلي خوب و مطمئن در نظر گرفته شد.
آن ها حدود 150 لنج دارند و بر تمام لنج ها 2 يا 3 مدافع و در همه ي لنج ها 40-30 نفر تفنگچي مي باشد. کار آن ها جابه جايي بازرگانان، کالاهاي تجاري و آذوقه در منطقه مي باشد و جهت ايجاد صلح ميان آن ها و رونق گرفتن فعاليت دريايي شان تعدادي از بزرگان را به نزد عشيره ي حوله، براي برقراري صلح بين حوله و عتوب و خليفات فرستاده ام. زيرا که ادامه يافتن جنگ ميان آن ها بر بازرگاناني که به بصره رفت و آمد دارند و بر ساکنان اين شهر ضرر مي رساند. اينک آن عشيره نامبرده وارد شده اند و صلح ميان سواحل و دريا برقرار و سراسر امن شده است. اما بعد از اين صلح، آيا عتوب و خليفات در بصره خواهند ماند يا نه معلوم نيست. 21 رجب 1113 هـ ق[ 22 دسامبر 1701 م ] ( آرشيو اسناد، رييس الوزراء عثماني، شماره 713، حکم 2518، سال 1113 هـ ق[22 دسامبر 1701 م] ( آرشيو اسناد، رييس الوزراء عثماني، شماره 713، حکم 2518، سال 1113 ه ق- ثبت دفتر: 111) (27).
« عتوب » که به تصريح اين سند تا سال 1113 هـ ق تابع حکومت ايران بوده اند، چندي بعد از اين گزارش، از بصره به سرزمين « بني خالد » ( قرين ) رفته اند (28) و يک شاخه از آن ها به نام خاندان « صباح »، کويت امروزي را پي ريزي کرده اند و خليفات نيز دوباره به سرزمين اصلي خويش بازگشته اند و حکومت خود را مقتدرانه در بندر ديلم ادامه داده اند. اين موضوع در منابع دوره ي زنديه و قاجاريه به روشني ديده مي شود.

مرحله ي دوم، دوره ي اقتدار خليفات

دريانوردان هلندي در دوره ي زنديه راجع به بندر ديلم نوشته اند: « در اين شهرک چندين فرمانرواي مستقل از يکديگر وجود دارند و پيوسته نسبت به همديگر در دشمني و دژانديشي زيست مي کنند و بيشتر با هم در ستيزند. اينک در بندر ديلم سه شيخ هست يکي به نام غانُم، که مردي است تهي دست، هر چند در ميان مردم به نسبت سرشناس است، زيرا که او به خواست خود اجازه مي دهد که هر بازرگان و بيگانه اي تاراج يا آزار شود. دومين، شيخ طعان است که مردي توانگر و آگاه و خود بازرگان است. بنابراين مي کوشد تا به وسيله هاي گوناگون، بازرگانان را به خود جلب کند و از بدرفتاري با آن ها جلوگيري کند و از اين رو در ميان عوام مردم منفور است. سومين شيخ حميد ( حماد؟/ hamet ) است، مردي تهي دست که نفوذ اندکي در اين شهرک دارد (29) ».
گزارش فوق را يک منبع هلندي در سال 1169هـ ق/ 1756 م ارايه کرده است و در ادامه موقعيت تجاري ديلم را نيز اين گونه توضيح مي دهد: « شهرک آنان نبايد براي بازرگاني بسيار بد باشد. زيرا تا بهبهان که به نسبت شهر توانگر ايران است، تنها يک روز راه فاصله دارد. راه بهبهان به اصفهان کمابيش هميشه براي رفت و آمد مناسب است (30) ».

موقعيت تجاري ديلم و اوج اقتدار خليفات

چند اتفاق سياسي و تجاري باعث افول موقعيت تجاري بوشهر و بندر ريگ و رشد و رونق تجارت در بندر ديلم و بندر گناوه، در دوره ي زنديه شد. شيخ ناصر آل مذکور، حاکم بوشهر در سال 1169هـ ق/ اوت 1755 م، براي اين که بازرگانان را مجبور کند که فقط از بوشهر خريد کنند، بر کالاهايي که توسط بازرگانان از « خارک » وارد آن شهر مي شد، عوارض ده درصد وضع کرد، اما حکام محلي « ديلم »، « گناوه » و « ريگ » که عوارض سه درصد اخذ مي کردند، از قِبل اين سياست صاحب ثروت و رونقي افزون شدند (31). علاوه بر اين، در همين سال، شيخ ناصر، توسط کريم خان زند زنداني شد (32). اين اتفاق و شکست کريم خان زند در اصفهان (33)، باعث گسترش ناامني در راه ها و مهاجرت گروه هاي زيادي از تجار بوشهر شد (34).
سال بعد در بندر ريگ ميان ميرمهنا و برادرش ميرحسين، کشمکش خونيني رخ داد و سبب شد تا بازرگانان ارمني، بانيان و مسلمان آنجا را نيز ترک کنند (35). « چون هر دو بندر بوشهر و بندر ريگ به افول گراييد، بندر ديلم و گناوه رو به ترقي نهاد. حاکمان اين دو بندر براي جذب کاروان ها و ايجاد روابط دوستانه با هلنديان [ مستقر در خارک ]، به هر اقدامي دست مي زدند » (36).
مشايخ خليفات، در طول سال هاي 1169 تا 1175 هـ ق، به اوج اقتدار سياسي و اقتصادي رسيدند؛ چه بسا آن ها در اين سال ها قلعه ي ديلم را با کسب طرحي از هلنديان به شکل « باستيان فرنگان »، بنا نهاده اند (37).

مرحله سوم: دوره ي افول و سقوط خليفات

طبق گزارش هلنديان مستقر در جزيره ي خارک، در سپتامبر 1761م / ربيع الاول 1175 هـ ق، ميرمهنا بر حاکم بندر ديلم غلبه يافت. اين حاکم براي مصون ماندن از حملات ميرمهنا، چندي بنا به خواست شيخ سلمان، حاکم قبيله ي « بني کعب »، به خارک پناهنده شده بود. (38)
حمله ي ميرمهنا بندر ريگي به قلمرو حاکم ديلم را مي توان نقطه ي آغاز افول خليفات دانست. اما آنچه ضربه ي نهايي را بر خليفات وارد کرد، قدرت يابي شيخ عبدالرسول خان آل مذکور، در بوشهر و گسترش دامنه ي تسلط وي بر بنادر ريگ، گناوه و ديلم بود. شيخ عبدالرسول، به دشمني با خليفات برخاست و چون آن ها از شيخ بوشهر اطاعت نمي کردند (39). وي نيز حکومت ديلم را به شخصي غير از خاندان خليفات واگذار کرد. البته آن ها در برابر اين انتخاب به مقاومت برخاستند و گماشته ي شيخ عبدالرسول را به درون قلعه ي ديلم راه ندادند (40) و ماليات مورد درخواست حاکم جديد را نيز چند سال نپرداختند (41).

رودررويي شيخ بندر ديلم با کمپاني هند شرقي 1828 م/ 1244 هـ ق

در زمستان 1244 هـ ق/ 1828 م، بغله ي « سلامتي » ( کشتي تک دکلي بزرگ ) متعلق به يک بازرگان هندي به نام آسو ( 1829-1827م ) که عامل بريتانيا در بحرين بود، در حوالي بندر ديلم غرق شد و طبق يک سنت نانوشته ي دريايي اموال اين بغله ي شکسته و زمين گير شده، عايد اهالي بندر ديلم شد. از سوي ديگر سرگرد ديويد ويلسون، دستيار سياسي انگليس در خليج فارس ( مستقر در بوشهر، در سال هاي 1240-1246هـ ق/ 1824 -1830م (42)، طي مکاتبات متعدد با شيخ بندر ديلم، درخواست بازپس گيري محموله ي آن کشتي را کرد، ولي شيخ عبدالله بن احمد خليفات حاکم بندر ديلم سعي کرد به درخواست هاي انگليسي ها اهميت ندهد. اما در نهايت ويلسون با وعده ي پاداش مناسب و توسعه ي روابط بازرگاني او را متقاعد کرد که اموال آسو را بازگرداند (43).
متن کامل اين نامه ها را دکتر جيمز اونلي در اختيارم قرار داده که با توجه به اهميتش در اينجا ارايه مي شوند:

نامه ي اول: 24 دسامبر 1828/ 16 جمادي الثاني 1244 هـ ق

از سرگرد دي. ويلسون ( مسئول پايگاه اطلاعات سياسي بريتانيا در خليج فارس ) به شيخِ بندر ديلم بعد التحنيه
از قرار اطلاعي که به من رسيده است بغله ي « سلامتي »، متعلق به اموال آسو از کارگزاران دولت انگلستان، در حوالي بندر ديلم دچار سانحه شده است. اين در حالي بوده که دو نجيب زاده ي انگليسي نيز در آن بوده اند.
همچنين به من اطلاع رسيده است که تمامي محموله ي اين کشتي از خطر غرق نجات يافته و اکنون در اختيار شما است. شبهه اي نيست که حضرتعالي نهايت تلاشتان را خواهيد کرد اين اموال که متعلق به کارگزاران دولت انگلستان است، کاملاً حفظ و حراست شوند. اينجانب نيز امتنان خويش را از مساعي حضرتعالي در اين خصوص ابراز مي دارم.
اما چون ميل وافر دارم اين اموال با کمترين فوت وقت به دست صاحبانش برسد لازم مي بينم کشتي اي براي استحصال اين اموال به آن خطه ارسال شود. صاحبان اين اموال نيز بي شک، همچنان که در اين مواقع مرسوم است، از اعطاي پاداش درخور دريغ نخواهند ورزيد.
دو نجيب زاده ي انگليسي نيز که در آن کشتي حادثه ديده حضور داشته اند، اکنون در منزل من به سر مي برند و هر لحظه انتظار ورود اسبانشان را مي کشم. متعاقب عزيمت آن ها باز چه از طريق نامه و يا هر وسيله ي ديگري با شما تماس خواهم گرفت. در حال حاضر، توصيه ي من مراقبت و حراست مخصوص از اموال مذکور است که صدمه ي بيشتري نبينند. تمناي من از حضرتعالي اين است که با پاسخ سريع به اين نامه مرا رهين منت خود سازيد (44).

نامه ي دوم: 5 ژانويه 1829/ 28 جمادي الثاني 1244 هـ ق

از سرگرد دي. ويلسون ( مسئول پايگاه اطلاعات سياسي بريتانيا در خليج فارس ) به آسو ( کارگزار دولت بريتانيا در بحرين )
نامه ي شما به تاريخ 28 دسامبر به دست من رسيده است و اکنون- به ضميمه- پاسخي را که به نامه ي شيخ عبدالله بن احمد [ خليفات ] فرستاده ام، براي شما نيز ارسال مي کنم. فقط مرا مطلع سازيد که تورکي بن سعود تا چه ميزان مي تواند به عبدالله ياري رساند و اينکه آيا او واقعاً مايل است نيروي کمکي به آن خطه ي ساحلي گسيل کند يا خير، همچنين به ضميمه ي اين نامه، رونوشت نامه اي را که از شيخِ بندر ديلم دريافت داشته ام برايتان ارسال مي کنم. همانگونه که ملاحظه خواهيد کرد شيخ ديلم داستاني به کل متفاوت با داستان ناخداي شما- که خوف رفتنش به بحرين را دارم- نقل مي کند. زماني که بغله تان قصد عزيمت به بندر ديلم کند که نامه هاي درخواستي شما را به آن خواهم سپرد.
گزارشي اختصاصي از وضعيت فعلي بحرين را از طريق امهرست بفرست و کاپيتان را از رخداد احتمالي هر امر تازه اي مطلع کن (45).

نامه ي سوم: 5 ژانويه 28/1829 جمادي الثاني 1244 هـ ق

از سرگرد دي. ويلسون ( مسئول پايگاه اطلاعات سياسي بريتانيا در خليج فارس ) به شيخِ بندر ديلم
حامل اين نامه، ناخدا صالح، ناخداي بغله ي « توکلي »، اکنون به آن خطه اعزام شده است تا نهايت کوشش را در خصوص استحصال اموال کارگزار بريتانيايي، جناب آسو، انجام دهد. اموال ايشان در بغله ي « سلامتي » بوده است، همان کشتي اي که در حوالي ديلم دچار کشتي شکستگي شد و قبلاً درباره ي آن برايتان نوشته ام. از شما تقاضا دارم هر کمک دوستانه اي را که در توان داريد در حق حامل اين نامه و در جهت استحصال اموال اربابش مبذول داريد. ترديدي نداشته باشيد که بابت کمک ها و خدماتي که در حق ايشان مبذول مي داريد، پاداش درخوري را- که در چنين مواقعي مرسوم است- دريافت خواهيد کرد (46).

نامه ي چهارم: 11 ژانويه 1829/ پنجم رجب 1244 هـ ق

از سرگرد دي. ويلسون ( مسئول پايگاه اطلاعات سياسي بريتانيا در خليج فارس ) به شيخِ بندر ديلم
حامل اين نامه، به اسم حاجي محمد بورغيس ( بورغيث )، ناخداي لنج مربوطه است که چند وقت قبل درباره اش برايتان نوشتم. وي به اين دليل به بندر ديلم مراجعت کرده است تا کليه ي امور مربوط به کشتي سابق الذکر را رتق و فتق کند. همچنين، نيات خيرخواهانه و دوستانه ي شما زماني بر من مشهود خواهد شد که اين مهم را انجام يافته ببينم. البته ناخدا نيز در انجام امور مرسوم در اين مواقع کاملاً توجيه شده است (47).

نامه ي پنجم: 25 ژانويه 1829/ 19 رجب 1244 هـ ق

از سرگرد دي. ويلسون ( مسئول پايگاه اطلاعات سياسي بريتانيا در خليج فارس ) به شيخ بندر ديلم بعدالتحنيه
تاکنون چندين نامه در خصوص بغله ي متعلق به کارگزار انگليسي آسو، که در حوالي شما دچار کشتي شکستگي شده است، نوشته ام و از شما تمنا کرده ام که جهت استحصال اموال آن کشتي از هيچ کمکي در حق خدمه ي آن که به خطه ي شما گسيل شده اند دريغ نورزيد. ارباب آن ها، جناب آسو، به ايشان اختيار تام داده است تا در قبال هر کمکي که در جهت انجام مأموريتشان به آن ها مي شود، پاداش مرسوم در اين مواقع را اعطاء کنند. ولي به من گزارش رسيده است که نه تنها به آن ها هيچ کمکي نشده است که با آن ها بدرفتاري هم شده و حتي وسايل و اشيايي که خودشان و فردي که استخدام کرده بودند، به زحمت در ساحل پياده کرده بودند، به زور از آن ها گرفته شده و افزون بر اين برخي از افرادشان نيز در همين بين زخمي شده اند. اکنون هرچند برايم بسيار دشوار است باور کنم چگونه ممکن است منافعي را که در اين خصوص عايدتان مي شود فراموش کنيد، فکر مي کنم ضروري باشد که در تلاش براي استحصال اين اموال لحظه اي درنگ نکنيد و بدانيد اگر جز اين عمل کنيد و خلاف توصيه هايي که قبلاً به شما کرده ام رفتار کنيد و افراد مجرمتان را به مجازات نرسانيد، مسلّم بدانيد که به خودتان آسيب زده ايد (48).

چگونگي سقوط خليفات

خليفات در طول دوره ي قدرت يابي شيخ عبدالرسول آل مذکور، حاکم بوشهر در سال هاي ( 1230-1247ـ ه ق )، آخرين مراحل سقوط را طي کردند. شيخ عبدالرسول، به دليل روابط خوبي که با فرمانفرماي فارس، حسينعلي ميرزا ( 1250-1214 هـ ق ) داشت، بنادر ديلم، گناوه و ريگ را نزد ايشان به اجاره برداشت (49).
حکومت ريگ را به برادرزاده اش شيخ احمدخان آل مذکور (50) و گناوه را به قايد حسين حيات داودي (51) واگذار نمود. اما در ديلم، « حضرات خليفات، کوچکي شيخ مرحوم [ عبدالرسول خان ] نمي کردند (52) ».
اين مشايخ که از اواخر دوره ي صفوي حکومت بندر ديلم را پشت در پشت در دست داشتند و تابع حکومت کوه گيلويه بودند، مداخلات شيخ عبدالرسول حاکم بوشهر را برنتافتند و به ضبط و نگهداري قلعه پرداختند و گماشته ي شيخ حاکم را نيز به علت عدم اطمينان از شيخ، راه ندادند (53). شيخ عبدالرسول که چند سال اجاره بهاي بندري را مي پرداخت که در آن نفوذ چنداني نداشت، در سوم ژوئن 1829م / آخر ذيقعده 1244 هـ ق، طي پيامي به باليوز انگليس در بوشهر، اين گونه نارضايتي اش را از وضعيت ديلم ابراز کرد: « از شما پنهان نيست که چند سالي است بندر ديلم عليه من دست به شورش زده و حتي خراج عقب افتاده [ را ] هم نپرداخته است (54) ».
به ظاهر در ادامه ي اين نامه، شيخ اشاره به لشکرکشي براي تصرف ديلم کرده است، زيرا گرمون استفان راي مي نويسد: « در هر حال معلوم نيست که اين لشکرکشي موفق بوده است يا نه؟ (54) ».
ولي پاسخ اين پرسش را کازروني در دوره ي محمدشاه قاجار مي دهد: « شيخ مرحوم در فکر به اطاعت در آوردن آن ها افتاده، چندان کوشيد که بندر مذکور خراب گرديد (56) ». شيخ عبدالرسول علاوه بر حمله ي دريايي به بندر ديلم، احتمالاً توانسته است موافقت خوانين و کدخدايان بلوک ليراوي را نيز جلب کند و به اتفاق آن ها به محاصره و تصرف قلعه ي ديلم بپردازند. درجريان اين جنگ، شيخ خاطر خليفات که در رأس خليفات بود، کشته شد و بعد از اين ماجراي خونين براي چند سالي (57) باقي ماندگان خليفات فرار اختيار کرده و در قراء بصره سکونت گزيدند (58).
علاوه بر اين اختلاف ها، عامل ديگري که باعث رکود اقتصادي، تلفات و مهاجرت هاي اهلي اين بندر و زمينه ساز سقوط هرچه سريع تر خليفات شد، ظهور طاعون [ 1247 هـ ق ] بود (59). پس از « برطرفي سلسله ي خليفات » و مهاجرت آن ها به قراء بصره (60)، حدود دو / سه سال ميرزا منصورخان طباطبايي ( 1255- 1230 هـ ق ) حاکم بهبهان و کوه گيلويه به حسن سلوک با باقي ماندگان طايفه ي خليفات پرداخت، که سالانه يک هزار و دويست تومان به اجاره مي رفت (61). اما پس از به قتل رسيدن شيخ عبدالرسول خان، پسرش شيخ نصرخان دوم آل مذکور ( ذيقعده 1266-رمضان 1247 هـ ق ) حکومت بوشهر را به دست گرفت (62) و چون بندر ديلم را از مضافات بوشهر مي دانست به فکر تسلط دوباره ي خاندانش بر آن افتاد. بنابراين عهدنامه اي نزد چند نفر خليفاتِ باقي مانده و ساکن قراء بصره فرستاد و از آن ها دعوت کرد تا برگردند و بنياد آبادي گذارند. آن ها با اطمينان به عهدنامه ي شيخ نصرخان برگشتند. شيخ نصرخان احتمالاً ابتدا حکومت ديلم را به آن ها واگذار کرد اما چندين نوبت نقض عهد کرد، از جمله اينکه با انتخاب گماشته اي غير از خليفات، آن ها را به رعيتي او واداشت که باعث کدورت خاطر و مقاومت مجدد و شکننده ي اين گروه از ساکنان ديلم شد. کازروني در سال 1253 هـ ق آخرين برگ دفتر سقوط خليفات را اين گونه ورق مي زند: « حضرات از آن جا که چندين دفعه نقض عهد شيخ را ديده اند، به ميثاق شيخِ مذکور خاطر جمع نيستند و حفظ خود را از دست نمي دهند... و حضرات خليفات نيز از تشويش، از کار رعيتي بازمانده و به حفظ خود مشغول مي باشند... و معادل ده / دوازده خانه از طايفه ي خليفات، قلعه ي مذکور را مضبوط و نگاهداري مي نمايند و غير را راه نمي دهند و گماشته ي شيخ حاکم را به علت عدم اطمينان از شيخ نيز، راه نداده و نمي دهند (63) ».
اين اختلاف ها و عدم غوررسي شيخ نصرخان، باعث شد که کمتر از دو / سه سال ( حدود 1253- 1250 هـ ق )، درآمد گمرکي آن بندر به کمتر از پانصد تومان برسد و هر روز خراب تر شود (64).

پايان تسلط حاکمان بوشهر

از يک سو در بهبهان پس از مرگ ميرزا منصورخان ( متوفي 1255 هـ ق )، برادرزاده اش ميرزا قوما، ( 1266-1255 هـ ق ) حکومت را به دست گرفت (65) و از سوي ديگر در بوشهر شيخ حسين خان آل مذکور عليه برادرزاده اش، شيخ نصرخان دوم، حکمران بوشهر به مخالفت پرداخت. در 1256 هـ ق، شيخ حسين خان به بهبهان رفت و از ميرزا قوما براي دفع شيخ نصرخان ياري طلبيد و در نتيجه ي حمله مشترک آن ها به بوشهر براي مدتي شيخ نصرخان، از قدرت کنار رفت (66). اين تزلزل در خاندان حکومتي بوشهر و دوستي شيخ حسين خان با حاکم بهبهان باعث شد آل مذکور از حکومت ديلم چشم پوشي کنند، در نتيجه حکومت و قلعه ي ديلم به دست ميرزا احمدخان طباطبايي، برادرزاده ي ميرزا قوما افتاد (67) و سلسله ي خليفات پس از يک قرن و نيم حکومت بر بندر ديلم براي هميشه از صحنه ي قدرت سياسي آن کنار رفت و گروه هاي مختلفي از آنان در سرتاسر نواحي شمالي و جنوبي خليج فارس مانند بحرين، الوکره ي قطر (68)، فاو و عراق (69)، بندر ريگ، گناوه، برازجان (70) و بندر کنگان و بوشهر ( خليفات مهاجر از خوزستان ) پراکنده شدند.

قلعه خليفات

در گزارش هاي دوره ي صفوي و اوايل زنديه ( تا 1169 هـ ق ) به قلعه ي ديلم اشاره اي نشده است. اما از اندازه و شباهت ظاهري اين قلعه با دو قلعه ي بندر ريگ و بندر گناوه، که توسط دو تن از حکام محلي ( ميرمهنا بندر ريگي و کاحيدر گناوه اي )، معاصر با کريم خان زند ساخته شده بودند (71)، مي توان حدس زد که اين قلعه را نيز مشايخ خليفات، در سال هاي اوج اقتدارشان ( 1169-1175 هـ ق ) بنيان نهاده بودند. در گزارش يک نويسنده ي عصر قاجاري، در سال 1253 هـ ق، اين قلعه چنين توصيف شده است: « دور قلعه ي آن که اکنون ديوارهاي آن خراب است، يک هزار و هفتصد قدم مي باشد و دوره ي نارنج قلعه ي آن که در دست حضرات خليفات [ مي باشد ] و در آن ساکنند، چهارصد قدم مي شود و معادل ده / دوازده خانه از طايفه ي خليفات، قلعه ي مذکور را مضبوط و نگاهداري مي نمايند (72) ».
اما چهار سال بعد گزارشگر ديگري از ديوارهاي خراب قلعه نام نمي برد و فقط به توصيف نارنج قلعه مي پردازد: « اصل قلعه ي بندر ديلم بر لب غوري ( خوري ) واقع است که سمت درياش، به طور ديوار به قدر چهار / پنج ذرع بريده و راست است و محل سکناي ساکنين آنجا درون و بيرون قلعه است... اصل ترکيب قلعه، مربع است و هر سمت از آن مربع ها يک صد ذرع اند (73) ».

بناهاي ديلم در دوره ي خليفات

بازار ديلم حدود 45 دکان داشته که در سال 1253 هـ ق فقط 30 باب آن فعال بوده است. بزازي هشت دکان، عطاري شش دکان و در باقي خياط و ساير کسبه نشسته بودند (74). گزارشي ديگر از قهوه خانه (75) و غسالخانه ي (76) اين بندر نيز نام برده است.

پراکندگي خليفات

پيش از اين به چگونگي مهاجرت گروهي از خليفات به قطر اشاره شد. معمرين خليفات، معتقد هستند در يک برهه ي ديگر، گروهي از مشايخ خليفات از ديلم به بندر بوشهر نقل مکان کرده اند (77). در تأييد اين موضوع يک گزارش از سال 1214 هـ ق در دست است که از حضور شيخ حجي بن سبت بن محمد [ بن ] حجي خليفات در بندر بوشهر اطلاع مي دهد (78).

لوريمر،

حدود 50 سال بعد از سقوط خليفات، به متفرق شدن اهالي بندر ديلم در فاو و عراق اشاره مي کند (79) که با توجه به ديگر منابع مي توان حدس زد گروه مهاجر از طايفه ي خليفات بوده اند. او در جايي ديگر بدون اطلاع از سابقه ي تاريخي خليفاتِ بندر ديلم به هنگام معرفي خليفات سکونت گزيده در قطر و بحرين چنين گزراش مي دهد: « 170 خانوار از خليفات در روستاي « الوَکره » [ در غرب دوحه، پايتخت قطر ] و 40 خانوار از آن ها در بحرين سکونت دارند، ولي اين گروه از خليفات به طور دايم در آن جا سکونت نمي گزينند. آن ها سني مالکي هستند. آنان به صيد و تجارت مرواريد مي پردازند و برخي نيز به دامداري مشغولند. در فصل سرما به همراه دام هايشان در نواحي داخلي قطر، خيمه هايشان را برپا مي کنند. اما در فصل تابستان به صيد مرواريد مي پردازند، بزرگانشان زندگي صحرانشيني را ترک کرده اند (80) ».

مذهب خليفات در دوره ي زند

گزارشگر هلندي، در اين باره چنين توضيح مي دهد: « بندر ديلم کوچ نشين قومي تازي تبار به نام خليفات است که به پيروي از آداب و سنن و کيش کهن خود ادامه مي دهند (81) ». اين منبع شيعه و سني بودن آن ها را با صراحت نمي گويد، ولي گزارش سال 1113 هـ ق، آداب و سنن و کيش کهن خليفات و عتوب را شافعي و حنبلي معرفي مي کند که مشخص مي شود خليفات تا اوايل دوره ي زنديه پيرو اهل سنت بوده اند. ولي بر اساس روايات شفاهي، گروهي از آنان بعدها به مذهب شيعه گراييدند و در بندر ديلم ماندند، اما بر اثر اتفاقي اهل سنت از آنجا کوچيدند و به قطر رفتند (82). لوريمر، خليفات ساکن قطر و بحرين را سني مالکي مي داند (83).

جمعيت

هلنديان در اوايل دوره ي زنديه، آمار کشتي ها و مردان مسلح بندر ديلم را اين گونه گزارش مي دهند: « آمار کشتي هاي خرد و بزرگِ ديلم 40 فروند است و بيش از چهار صد مرد مسلح دريانورد دارد (84) ». گزارشي از سال 1253 هـ ق جمعيت بندر ديلم را معادل صد و بيست خانوار از بومي و غريب مي داند (85) و منبعي ديگر در محرم 1257 هـ ق جمعيت اين بندر را صد خانوار ثبت کرده است (86).

ماليات بندر ديلم

بندر ديلم در دوره ي فتحعلي شاه قاجار سالانه هزار و دويست تومان اجاره مي رفت. اما پس از برکناري خليفات درآمد آن به کمتر از پانصد تومان کاهش يافت (87). در حالي که بندر ديلم به خاطر هم جواري با دشت حاصلخيز ليراوي نسبت به ساير بنادر خليج فارس بيشترين صادرات غله را داشت و تنها ماليات صادرات گندم از گمرک آن سالانه هزار تومان بود. کازروني مي نويسد: « بندر ديلم، در قبله ي دشتي که جماعت ليراوي دشت در آن سکني دارند، واقع است... اجناس آن صحرا، کلاً وارد بندر ديلم [ مي شود ] و اهل دريا بار بيشتر از ساير بنادر فارس و بنادر واقعه در برّ نجد به جهت خريد غله به بندر ديلم آمده و عامل آن جا مال ديوان خود را از عشور غله مي دهد و مقرر است که به جهت عامل، از [ هر ] حملي، عشورچي دو مشت خود را پرکرده، برمي دارد و در سنواتي که غله ي دشت ليراوي خوب باشد و غلات اندک شيرين باشد، محصول مشتي آن ها از يک هزار تومان تجاوز مي شود (88) ».

برآمد

در پژوهش حاضر جايگاه و موقعيت تاريخي يک خاندان حکومت گر از حکام محلي خليج فارس که در گوشه اي از تحولات منطقه نقش آفريني کردند، مشخص شد. با روشن شدن چارچوب اصلي ظهور و سقوط خليفات، در صورت دست يابي به سفرنامه ها، ديگر اسناد ملي و محلي، روايات شفاهي و نسخه هاي خطي، هم مي شود با اطلاعات نويافته ي مندرج در آن ها اين موضوع را بسط داد و تکميل کرد، هم مي شود براي تصحيح آن يافته ها از اين پژوهش بهره گرفت.
همچنين مي توان پاسخ مستندي به کساني داد که با تکيه بر منابع تحقيقاتي متأخر، تلاش مي کنند حضور خليفات را در نواحي شمالي خليج فارس کتمان کنند. در حالي که آن ها نه تنها در ساحل ايران زندگي مي کرده اند، بلکه هرگاه مرزهاي کشورشان توسط ديگر کشورها ( عمان و عثماني )، تهديد مي شده است با استقرار در يگان هاي دريايي با تمام توان به دفاع از ميهن خويش مي پرداخته اند.

پي‌نوشت‌ها:

1. پژوهشگر در حوزه مطالعات خليج فارس.
2. حسيني منشي، محمد ميرک بن مسعود:
رياض الفردوس خاني، تحصيح ايرج افشار، فرشته صرافان، تهران: انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار، 1385، ص 53.
2. نصيري، محمدابراهيم بن زين العابدين:
دستور شهرياران، تصحيح محمد نادر نصيري مقدم، تهران: انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار، 1373، صص 154 و 181.
3. حميدي، سيدجعفر:
بوشهر در مطبوعات عصر قاجار، تهران: انتشارات موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1378، ص 249.
4. لوريمر، ج، ج: دليل الخليج [ الفارسي ]، جزء 3، قسم جغرافي، ترجمه مکتب اميرقطر، قطر، ص 1251.
6. نصيري، پيشين، ص 154.
7. فلور، ويلم:
صنعتي شدن ايران و شورش شيخ احمد مدني، ترجمه ي ابوالقاسم سري، تهران: توس، 1371، ص 187.
8. کازروني، محمدابراهيم:
تاريخ بنادر و جزاير خليج فارس در زمان محمدشاه قاجار 1250 تا 1264 قمري، تصحيح منوچهر ستوده، تهران: موسسه فرهنگي جهانگيري، 1367، ص 39.
9. گفت و گو با خانم خليفات ( همسر غلامحسين خليفات و خواهر مرحوم عبدالله خليفات از چهره هاي سرشناس معاصر اين خاندان در جنوب ايران )، تابستان 1388، شيراز.
10. خليفه زاده، عليرضا:
هفت شهر ليراوي و بندر ديلم، بوشهر: شروع 1382، ص 419؛ ( همچنين گفت و گو با غلامحسين خليفات، کهنسال ترين فرد خاندان، تابستان 1388، شيراز ).
11. گفت و گو با خانم خليفات، پيشين.
12. نصيري، پيشين، ص 154.
13. همانجا.
14. همانجا.
15. همانجا.
16. هوشنگ مهدوي، عبدالرضا:
تاريخ روابط خارجي ايران، تهران: اميرکبير، 1385، ص 105.
17. نصيري، پيشين، ص 180.
18. همان، ص 181.
19. همانجا.
20. مشاحيف جمع مشحوف: قايق هايي که 9 متر طول و 2 متر عرض دارند و درهورها و نهرهاي جنوب عراق از آن ها استفاده مي شود ( تارنماي ويکي پديا عربي ذيل واژه مذکور ).
21. نصيري، پيشين، ص 181.
22. همانجا.
23. حکام مشترک کوه گيلويه و بصره عبارت بودند از: الف) از 1108 تا 1109 هـ ق علي مردان خان ( نصيري، پيشين، ص 183 )؛ ب) سال 1109 هـ ق ابراهيم خان ( همان، ص 249 )؛ ج) از 1109 تا 1112 هـ ق داوود خان به حکومت بصره انتخاب شد و محمدعلي خان حاکم جديد کوه گيلويه موظف به همکاري با او شد « تا با قشون در دفع و رفع اعراب، ساعي به مساعي جميل » باشد ( همان، ص 257 ).
24. بحرالعلوم، محمدصادق:
لولوه البحرين الاجازات و تراجم رجال الحديث، المنامه البحرين: مکتبه الفخراوي، طبع الاول، 2008، ص 425؛ همچنين نگاه کنيد به: البحراني، الشيخ يوسف بن احمد: لولوه البحرين، ( 1186-1107 هـ ق )، نسخه خطي، کتابخانه مجلس شوراي اسلامي ايران.
25. نظامي، غلامحسين:
نقش بصره و بنادر کرانه هاي شمالي خليج فارس در روابط ايران و عثماني، بوشهر: انتشارات بوشهر، 1383، ص 72.
26. احتمالاً منظور نويسنده بندر « حمّاد » در چهارکيلومتري شمال بندر ديلم بوده است.
27. طهبوب، د. فائق حمدي:
تاريخ البحرين السياسي، الکويت: ذات السلاسل، ص 313. ( اين سند در دو کتاب زير نيز آمده است: القاسمي، د. سلطان بن محمد ( حاکم اماره الشارقه ): بيان الکويت؛ العجمي، سعود غانم ( تحقيق ): رحله عبر الجزيره العربيه.
28. سعاده، دکتور يوسف جعفر:
القوي السياسيه في کوت الاحساء، کويت: المجموعه الدوليه، 1997م، ص 237.
29. فلور، پيشين، صص 188-187.
30. همان، ص 187.
31. فلور، ويلم:
هلنديان در جزيره خارک، ترجمه ي ابوالقاسم سري، تهران: توس، 1371، ص 64.
32. همان، ص 77.
33. غفاري کاشاني، ابوالحسن:
گلشن مراد، تصحيح غلامرضا طباطبايي مجد، تهران: زرين، 1369، صص 48-47.
34. فلور، هلنديان درجزيره خارک، پيشين.
35. همانجا.
36. همان، ص 78.
37. دو سفرنامه از جنوب ايران، مؤلف ناشناس، تصحيح سيدعلي آل داوود، تهران: اميرکبير، 1368، ص 78. ( شرح قلعه ي بندر ريگ را مقايسه کنيد با شرح قلعه ي کاايدر- گناوه در ص 80 و توصيف قلعه ي بندر ديلم در ص 84 ).
38. اسناد هلندي « واک » 3064، نامه ي فان در هولست به موسل، خارک، 30 سپتامبر 1761م [ برابر با 1 ربيع الاول 1175هـ ق ]، برگ 28-26 ) ( به نقل از: فلور، ويلم: صنعتي شدن ايران و شورش شيخ احمد مدني، پيشين، ص 90 ).
39. کازروني، پيشين، ص 39.
40. کازروني، پيشين، ص 40.
41. گرومون، استفان راي:
چالش براي قدرت و ثروت در جنوب ايران، ترجمه ي حسن زنگنه، قم: همسايه، 1378، ص 217 ( Bushire residency records-45/11/15/r-June 3-1829)
42. برومند، صفورا:
سرکنسولگري بريتانيا در بوشهر، تهران: مرکز اسناد و تاريخ ديپلماسي، 1381، صص 415 و 218.
43. only, James: The Arabian Frontier of The British Raj, oxford: university press, 2007, pp139-140.
44. Native letters outward 1826-29,R/15/38,p. 129( India office Records, British Library, London ), p. 177.
45. Ibid, p. 178.
46. Ibid, p. 178.
47. Ibid, p. 183.
48. Ibid, p.184.
49. کازروني، پيشين، ص 39.
50. دو سفرنامه از جنوب ايران، پيشين، ص 77.
51. کازروني، پيشين، ص 43.
52. همان، ص 39.
53. همان، ص 40.
54. گرومون، پيشين، ص 217.
55. همانجا.
56. کازروني، پيشين، ص 39.
57. خليفه زاده، پيشين، صص 190 و 413.
58. کازروني، پيشين، ص 39.
59. همانجا.
60. همانجا.
61. همان، صص 41-40.
62. گرومون، پيشين، صص 114 و 123.
63. کازروني، پيشين، صص 40-39.
64. همان، ص 41.
65. تقوي مقدم، سيدمصطفي:
تاريخ سياسي کهگيلويه، تهران: موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1377، ص 109.
66. بختياري، علي قلي خان:
تاريخ بختياري، تصحيح جمشيد کيان فر، تهران: اساطير، ( فصل هشتم، سفرنامه ي هنري لايارد )، 1376، صص 266-265.
67. دو سفرنامه از جنوب ايران، پيشين، ص 86.
68. لوريمر، ج. ج:
دليل الخليج [ الفارسي ]، جزء 3، قسم جغرافي، ترجمه مکتب اميرقطر، قطر، ص 1251.
69. لوريمر، ج. ج:
راهنماي خليج فارس، ترجمه ي سيدمحمدحسن نبوي، شيراز: نويد شيراز، 1379، ص 179.
70. خليفه زاده، پيشين، ص 419.
71. دو سفرنامه از جنوب ايران، پيشين ( ر.ک پاورقي 36 همين مقاله ).
72. کازروني، پيشين، ص 40.
73. دو سفرنامه از جنوب ايران، پيشين، صص 84 و 85.
74. کازروني، پيشين، ص 40.
75. دو سفرنامه از جنوب ايران، پيشين، ص 85.
76. همان، ص 87.
77. گفت و گو با خانم خليفات، پيشين.
78. العباسي، جابر بن عبدالخضر بن هلال: « عقد جيد الدرر في معرفه نوروز اهل البحر، ( مؤلف بوشهري ) »، تصحيح د. علي أبا حسين، مجله وثيقه، الصادره عن مرکز الوثائق بدوله البحرين، العدد الثاني، السنه الاولي، ربيع الاول 1403 هـ ق ( در اين نسخه خطي آمده است: « روز چهارشنبه دوم صفر 1214 هـ ق[ ششم ژوئن 1799 م ] به مبارکي و سلامتي وارد بندر بوشهر شديم. روز شنبه 12 صفر با دختر حجي بن سبت بن محمد حجي از شيوخ خليفات ازدواج کردم ».
79. لوريمر، راهنماي خليج فارس، پيشين، ص 179.
80. لوريمر، دليل الخليج [ الفارسي ]، جزء3، قسم جغرافي، پيشين، ص 1251.
81. فلور، صنعتي شدن ايران و شورش شيخ احمد مدني، پيشين، ص 187.
82. خليفه زاده، پيشين، ص 419.
83. لوريمر، دليل الخليج [ الفارسي ]، جزء 3، قسم جغرافي، پيشين، ص 1251.
84. فلور، صنعتي شدن ايران و شورش شيخ احمد مدني، پيشين، ص 188.
85. کازروني، پيشين، ص 40.
86. دو سفرنامه از جنوب ايران، پيشين، ص 84
87. کازروني، پيشين، ص 41.
88. همان، صص 49-38.

کتابنامه : 1. بحرالعلوم، محمدصادق:
لؤلؤه البحرين ( الاجازات و تراجم رجال الحديث )، المنامه البحرين، مکتبه الفخراوي، طبع الاول، 2008.
2. بختياري، علي قلي خان: تاريخ بختياري، تصحيح جمشيد کيان فر، تهران: اساطير، 1376.
3. برومند، صفورا:
سرکنسولگري بريتانيا در بوشهر، تهران: مرکز اسناد و تاريخ ديپلماسي، 1381.
4. تقوي مقدم، سيدمصطفي:
تاريخ سياسي کهگيلويه، تهران: موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1377.
5. حسيني منشي، محمدميرک بن مسعود:
رياض الفردوس خاني، تصحيح ايرج افشار، فرشته صرافان، تهران: انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار، 1385.
6. $ حميدي، سيدجعفر:
بوشهر در مطبوعات عصر قاجار، تهران: موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1378.
7. خليفه زاده، عليرضا:
هفت شهر ليراوي و بندر ديلم، بوشهر: شروع، 1382.
8. دو سفرنامه از جنوب ايران، تصحيح سيدعلي آل داوود، تهران: اميرکبير، 1368.
9. سعاده، دکتور يوسف جعفر:
القوي السياسيه في کوت الاحساء، کويت: المجموعه الدوليه، 1997م.
10. طهبوب، د، فائق حمدي:
تاريخ البحرين السياسي، الکويت: ذات السلاسل.
11. العباسي، جابربن عبدالخضر بن هلال:
« عقد جيد الدرر في معرفه نوروز اهل البحر، ( مؤلف بوشهري ) »، تصحيح د. علي أبا حسين، مجله وثيقه، الصادره عن مرکز الوثائق بدوله البحرين، العدد الثاني، السنه الاولي، ربيع الاول 1403 هـ ق.
12. غفاري کاشاني، ابوالحسن:
گلشن مراد، تصحيح غلامرضا طباطبايي مجد، تهران: زرين، 1369.
13.فلور، ويلم:
صنعتي شدن ايران و شورش شيخ احمد مدني، ترجمه ي ابوالقاسم سري، تهران: توس، 1371.
14. فلور، ويلم:
هلنديان در جزيره خارک، ترجمه ي ابوالقاسم سري، تهران: توس، 1371.
15. کازروني، محمدابراهيم:
تاريخ بنادر و جزاير خليج فارس، تصحيح منوچهر ستوده، گيلان: موسسه فرهنگي جهانگيري، 1367.
16. گرومون، استفان راي:
چالش براي قدرت و ثروت در جنوب ايران، ترجمه ي حسن زنگنه، قم: همسايه، 1378.
17. لوريمر، ج. ج:
راهنماي خليج فارس، ترجمه ي سيدمحمدحسن نبوي، شيراز: نويد شيراز، 1379.
18. لوريمر، ج، ج:
دليل الخليج [ الفارسي ]، جزء 3، قسم جغرافي، ترجمه مکتب اميرقطر، قطر.
19. نصيري، محمدابراهيم بن زين العابدين:
دستور شهرياران، تصحيح محمدنادر نصيري مقدم، تهران: موقوفات دکتر محمود افشار، 1373.
20. نظامي، غلامحسين:
نقش بصره و بنادر کرانه هاي شمالي خليج فارس در روابط ايران و عثماني، بوشهر: انتشارات بوشهر، 1383.
21. هوشنگ مهدوي، عبدالرضا:
تاريخ روابط خارجي ايران، تهران: اميرکبير، 1385.
22. Only, James: The Arabian Frontier of The British Raj, Oxford: University Press, 2007.
23, Native letters outward 1826-29, R/15/38, p.129 ( India Office Records British Library, London ).
نسخه هاي خطي
24. العباسي، جابربن عبدالرضا هلال:
عقد جيد الدرر في معرفه نوروز اهل البحر، ( مؤلف: بوشهري ) بحرين.
25. البحراني، الشيخ يوسف بن احمد:
لولوه البحرين، ( 1186-1107 هـ ق )، کتابخانه مجلس شوراي اسلامي.
اسناد
26. اسناد انگليسي: bushire residency records- r15/11/45- 3 june- 1829
27. اسناد عثماني: آرشيو اسناد رئيس الوزراء عثماني، شماره713، حکم 2518، سال 1113 هـ ق، ثبت دفتر 111( تصوير پيوست مي باشد ).
28. اسناد هلندي: واک 3064، نامه فان در هولست به موسل، خارک، 30 سپتامبر 1761م، برگ 28-26 [ برابر 8 مهر 1140خ / 1 ربيع الاول 1175 هـ ق ]
گفت و گو و مصاحبه
29. گفت و گو با حاج محمد خليفات ( وفات 25 مهرماه 1390 )، غلامحسين خليفات ( وفات 90/8/18 ) و همسرش خانم خليفات ( ساکن شيراز، تابستان 1388 ).
فهرست برخي از شيوخ خليفات ديلم

شیخ ماجد خلیفات

1107 هـ ق

شیخ غانم خلیفات

1169 هـ ق

شخی طعان خلیفات

1169 هـ ق

شخی حماد خلیفات

1169 هـ ق

شیخ عبدالرحمن بن احمدخلیفات

1244 هـ ق

شخی خاطر خلیفات

1253 هـ ق

منبع مقاله :
خيرانديش، دکترعبدالرسول، تبريزنيا، مجتبي؛ (1391)، پژوهشنامه خليج فارس ( دفتر پنجم)، ( بي م )، تهران: خانه کتاب، چاپ اول